قاتی پاتی
می دونید چند روزیه که بد جوری رفتم تو کف بچگیام..... توکف اون روزایی که دوچرخه کوچولوم رو سوار میشدم و تالاپ تالاپ میخورم تو درو دیوار یا سر هرپیچی به یه نفر سواره یا پیاده برخورد میکردم ولی حالا بزرگ شدم و جای اون سواره یا پیاده ها رو گرفتم. تو کف اون روزایی که وقتی با ماشین بودیم و به خونمون نزدیک میشدیم خودم رو به خواب میزدم تا بابام منو بغل کنه وببردم تو خونه ولی حالا بعضی وقتا که راست راستکی تو ماشین خوابم میبره بابام با صدای بلند صدام میزنه تازه بعدش کلید در پارکینگ رو بهم میده میگه برو در و باز کن!!!!!! تو کف اون نقاشی های اجق وجقی که روی دیوار های اتاقم میکشیدم ولی حالا میبینم که او روز تا حالا دنیا داشته روی من نقاشی میکشیده و مزدش رو از حساب عمرم برداشت میکرده. توکف اولین تجربه ی داشتن دوست توی پیش دبستانی. توکف خواندن بابا آب داد... وای چه روزای خوبی بود فقط بازی، بازی،بازی.. یادش بخیر تاحالا توجه کردید چه دنیا ی عجیبه جَوونا بچگی هاشون رو میخواند بزرگتر ها هم جوونی هاشون رو، من که اصلا دوست ندارم بزرگ بشم!!!!!!! خلاصه کودکی کجایی که یادت بخیر
موضوع مطلب :
اگر قدر ثانیه های بدون بازگشت را می دانستند واز قله های باشکوه موفقیت چیزی شنیده بودند هیچ گاه....برای در چاله مانده چاه را توصیف نمی کردند.
-تورا به دادگاه خواهم کشید...شاید به حبس ابد محکوم شوی !جزئیات جنایتت معلوم نیست اما اثر انگشتت را...روی قلبی شکسته یافته ام!!!
-چوب کبریت های نیمه سوخته وچشم هایی...درحسرت دوباره دیدنت.به امتحانش می ارزید ولی ای کاش قصه های زمان کودکی براساس واقعیت بود!!!
-انگار روزی دیگر فرا رسیده است.اگر چشم هایت گشوده شده اند واگر می توانی صادقانه لبخند بزنی بدان که خداوند... هنوز عاشق توست!!!
-هرشب ستاره ی دنباله داری به خانه ات می فرستم هرروز شبدر چهار برگی در کفش هایت می گذارم هر لحظه برایت دعا می خوانم.تا زمانی ایمان بیاوری...که هیچ آرزویی محال نیست!!!
-فاصله برای عاشق همیشه تلخ است.چه 800کیلومتر باشد و چه 8متر .این را از چشم های خیس سربازی فهمیدم که از بالای برجک دید بانی...به معشوقه اش می نگریست!!!
-نمی دانم چرا اینگونه است؟وقتی نگاه عاشق کسی به توست می بینی اما دلت بسته به مهر دیگری ست بی اعتنا می گذری و عاشقانه به کسی می نگری... که دلش پیش تو نیست!!!
-همیشه به خودت تنها به خودت اطمینان داشته باش ودر هنگام مشکلات به آسمان نگاه کن چرا که معمولا اطرافت خالی از دوستانی می شود که تا دیروز...به پای رفاقت جان می دادند!!!
موضوع مطلب : سیاست چیست؟! یک روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه: پدرجان! لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی؟ پدرش فکری می کنه و می گه: بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی. من حکومت هستم، چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم. مامانت دولت هست، چون کارهای خونه رو اون اداره می کنه. کلفت مون ملت مستضعف و پابرهنه هست، چون از صبح تا شب کار می کنه و هیچی نداره. تو روشنفکری چون داری درس می خونی و پسر فهمیده ای هستی. داداش کوچیکت هم که دو سالش هست، نسل آینده است. امیدوارم متوجه شده باشی که منظورم چی هست و فردا بتونی در این مورد بیشتر فکر کنی. پسر کوچولو نصف شب با صدای برادر کوچکش از خواب می پره. می ره به اتاق برادرکوچکش و می بینه زیرش رو کثیف کرده و داره توی گه خودش دست و پا می زنه. می ره توی اتاق خواب پدر و مادرش و می بینه پدرش توی تخت نیست و مادرش به خواب عمیقی فرورفته و هرکاری می کنه مادرش از خواب بیدار نمی شه. می ره توی اتاق کلفت شون که اون رو بیدار کنه، می بینه باباش توی تخت کلفت شون خوابیده و داره ترتیب اون رو می ده. می ره و سرجاش می خوابه و فردا صبح از خواب بیدار می شه. فردا صبح باباش ازش می پرسه: پسرم! فهمیدی سیاست چیست؟ پسر می گه: بله پدر، دیشب فهمیدم که سیاست چی هست. سیاست یعنی اینکه حکومت، ترتیب ملت مستضعف و پابرهنه رو می ده، در حالی که دولت به خواب عمیقی فرو رفته و روشنفکر هر کاری می کنه نمی تونه دولت رو بیدار کنه، در حالی که نسل آینده داره توی گه خودش دست و پا می زنه. موضوع مطلب : آخرین مطالب پیوندها لوگو آمار وبلاگ بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 40
کل بازدیدها: 66441
|
|